شناسهٔ خبر: 71514 - سرویس هواشناسی
نسخه قابل چاپ

تغییرات اقلیمی فاجعه است؟ نه برای میلیاردرها

تغییرات اقلیمی ابر ثروتمندان همیشه می‌خواهند خودشان را از بقیه جدا کنند، اما در زمان فاجعه چنین راهکاری جواب نمی‌دهد.

زمانی که رییس‌جمهور ترامپ، اوایل ماه حاضر، در راه بوینس ‌آیرس بود تا در اجلاس سران گروه ۲۰ شرکت کند، نظرش را دربارۀ تحقیقات جدیدی پرسیدند که نشان می‌دهد زمامداری او شرایط اقلیمی را بدتر کرده است؛ همان گزارشی که هشدار می‌دهد تغییرات اقلیمی صدها میلیون دلار هزینه بر اقتصاد ایالات متحده تحمیل خواهد کرد و این احتمالاً بیش از ده درصد تولید ناخالص ملی تا سال ۲۱۰۰ خواهد بود.

ترامپ جواب داد: «من این گزارش را قبول ندارم».

همین چند کلمه به خوبی علاقۀ وافر ترامپ را به کناره‌جویی از عقل سلیم و توافقات عمومی نشان می‌دهد؛ او واقعیات علمی را رد می‌کند و درعوض ترجیح می‌دهد به عقل، یا معده یا حتی ژن‌های خودش متکی باشد. (ترامپ گفته است از علم سردرمی‌آورد چون جان، عمویش، دهه‌ها در دانشگاه ام‌آی‌تی عضو هیئت علمی و دانشمند بوده است) بنابراین جای تعجب نیست که ایالات متحده تعهدات خود را در گروه ۲۰ فسخ کرد و بازهم از پیوستن به توافقنامۀ پاریس برای مقابله با تغییرات اقلیمی، سر باز زد.

همین کلمات بازتاب‌دهندۀ شخصیت جان، در فیلم علمی‌تخیلی «ملانکولیا» (۲۰۱۱) ساختۀ لارس فون تریه هم هست. در این فیلم پیش‌بینی‌های فراوانی دربارۀ برخورد قریب الوقوع یک سیارۀ سرگردان با زمین وجود دارد، اما جان هیچ‌کدام را نمی‌پذیرد. رفتارهای عجیب حیوانات و دیگر نشانه‌ها دال بر وقوع فاجعه دارند، اما به اعتقاد جان، این‌ها صرفاً بازارگرمی پیشگوهاست برای جلب توجه. جان آن‌ها را «پیامبران صحرای محشر» می‌نامد. از همه بدتر، اخبار جعلی است: «آن‌ها آسمان و ریسمان می‌بافند تا جلب توجه کنند». جان با پیروی از آن دانشمندانی که خودش دوست دارد حرفشان را بپذیرد، پیش‌بینی می‌کند که سیاره با فاصلۀ کمی از کنار زمین خواهد گذشت. با تلسکوپ بسیار بزرگش آسمان را رصد می‌کند و به همسر هراسان و پسر وحشت‌زده‌اش اطمینان می‌دهد که آنچه او دارد با چشمان خودش می‌بیند، خط بطلانی است بر تمامی پیشگویی‌های شوم. به همسرش می‌گوید اینترنت را نگاه نکن. به من اعتماد کن. جان همانطور که مسیر حرکت سیاره سرگردان را دنبال می‌کند، مدام می‌گوید: «برخوردی در کار نیست»؛ انگار تکرارِ این جمله باعث می‌شود همین اتفاق بیفتد.

جان ثروتمند است؛ ملکی دارد دور از شهر، با جادۀ خصوصی اسب‌سواری و زمین گلف اختصاصی، و اعتماد به نفس‌اش همچون مردی است که هیچ تأثیری از آن‌چیزهایی نمی‌بیند که به اعتماد به نفس‌ بقیۀ ما لطمه می‌زنند. اُخت بودن او با مزایای انحصاری‌اش زمانی آشکار می‌شود که پیشخدمت‌اش، پیرمردی به نام لیتل فادر، در یک چشم‌به‌هم‌زدن، ریخت‌و‌پاش‌های او را جمع‌ می‌کند. بنابراین تعجی ندارد که وقتی جان می‌فهمد در محاسباتش اشتباه کرده است، به فکر آن می‌افتد که تنهایی و به‌شکلی خصوصی فرار کند. قرص خواب‌هایی را که همسرش برای پسرشان جمع کرده است برمی‌دارد و خانواده‌اش را ترک می‌کند. آن‌ها را -که هوشیار و آگاه هستند- رها می‌کند تا با قطعیتِ تغییرناپذیرِ ویرانی جهان مواجه شوند.

«جان»‌های جهان امروز، همان‌هایی که زیر سایۀ کار لیتل‌ فادرها یا ثروت پدرانشان زندگی‌ می‌کنند، مطمئناً آن‌قدری قرص خواب در چنته دارند که در زمان وقوع فاجعه بالا بیاندازند، بااین‌حال از گریزگاه‌های دیگر نیز غافل نیستند. در طول دوسال گذشته، چندین نفر از صاحبان کسب‌وکارها در سیلیکون‌ولی از شرکتی در تگزاس، پناهگاه‌های آخرالزمانی در نیوزلند خریده‌اند (شعار شرکت این است: «ما وحشت نمی‌فروشیم، آمادگی می‌فروشیم.») به گزارش بلومبرگ، به نقل از جان کی، نخست وزیر سابق نیوزلند، «برنامه این است که با ظهور نخستین نشانه‌های آخرالزمان، کالیفرنیایی‌ها سوار یک جت خصوصی شوند و در پناهگاه فرود آیند. موضوع این است که وقتی شما کلی پول داشته باشید، اختصاص بخش کوچکی از آن به «راه‌حل جایگزین» آن‌قدرها هم که به نظر می‌رسد احمقانه نیست».

کیست که «راه‌حل جایگزین» نخواهد؟ مطمئناً پناهجویان می‌خواهند، و چه کسی وادارشان می‌کند تن به راه بسپارند و آوارگی را به جان بخرند؟ نسل هزاره‌ هم می‌خواهند. نیویورک تایمز گزارشی از زمین‌خریدن‌ها در کتزکیل، اورگان، و ورمونت منتشر کرده است که نفس را در سینه حبس می‌کند. این‌ها جاهایی هستند که کمترین احتمال شرایط وخیم آب‌و‌هوایی، در سال‌های آینده، برایشان پیش‌بینی شده است. به نوشتۀ نیویورک تایمز: «خریداران زمین در این مناطق دارند پا جای پای میلیاردرهایی همچون پیتر تِئیل می‌گذارند که برای روز مبادایی که آخرالزمان اقلیمی رخ دهد، در نیوزلند ملک خریداری کرده است».

اما راه‌حل جایگزینِ نیوزلند نه برای آواره‌هایی است که از جنوب به راه می‌افتند و نه نسل‌هزاره‌ای‌هایی که رو به شمال می‌روند، بلکه مناسب مهاجران ثروتمند و جت سواری مانند تئیل است که یک درصد بالای جامعه را تشکیل می‌دهند و آنقدر پول دارند تا شهروندی نیوزلند، زمین، جت خصوصی، و یکی دو تا هم پناهگاه ساخت تگزاس بخرند. با این حال در جهانی که کناره‌جویی بر آن حکفرماست، هیچ مزیتی نمی‌تواند برای همیشه ماندگار باشد؛ حتی مزایایی که فوق پولدارها دارند. یک روز، برخی از این مهاجران ثروتمند به خودشان می‌آیند و می‌بینند آن‌هایی که از آن‌ها ثرتمند‌تر بوده‌اند رؤیای رفتن به مریخ را در سر دارند و تازه متوجه می‌شوند نیوزلند چیزی نیست جز مریخ فقرا.

                                                                                            •••

ریاست جمهوری نیز راه حل جایگزین خودش را دارد (هرچند ممکن است ترامپ، که کاخ سفید را «یک زباله‌دان واقعی» خوانده، آن را ناکافی بیابد.) براساس کتاب اندیشیدن در وضعیت اضطراری (۲۰۱۱) نوشته الین اسکری، یکی از بی‌شمار پناهگاه‌های ریاست جمهوری در زیر کوه‌های ویرجینیا خفته است: «غاری بزرگ که به دست انسان ساخته شده و یک ساختمان سه طبقه در آن جا می‌گیرد. در این غار دریاچه‌ای وجود دارد که بنابر مشاهدات یک روزنامه‌نگار، ’آن‌قدر بزرگ است که می‌شود در آن اسکی روی آب کرد‘».

اما از راه‌حل‌های جایگزین که بگذریم، ایالات متحده کار چندانی برای آمادگی در برابر وضعیت‌های اضطراری انجام نداده است. ما هشدارهای تلفن همراه و سیستم‌های ارتباط در وضعیت اضطراری داریم، و همچنین مانورهای آمادگی در برابر آتش‌سوزی و زلزله در مدارس. اما هیچ برنامۀ دولتیِ فدرال یا ایالتی مشخصی در دست نداریم که برای تخلیۀ منظم شهرها یا رفتن به پناهگاه‌ها به آن مراجعه کنیم. وقتی در ژانویۀ گذشته ساکنان هاوایی تماس تلفنی‌ای مبنی بر تهدید حملۀ موشکی بالستیک دریافت کردند، تنها به آن‌ها توصیه شده بود «فوراً پناه بگیرید».

در مقابل، اسکری به بخش‌های خاصی از استان کاناداییِ ساسکچوان اشاره می‌کند که تمرینات منظم شرایط اضطراری، بازبینی برنامه‌های اسکان موقت و برنامه‌ریزی مایحتاجی دارند که هرکس باید برای شرایط اضطراری آماده کند. کارکرد این برنامه‌ها فراتر از آمادگی صرف است؛ آن‌ها مردم را عادت می‌دهند که به شکلی جمعی بیاندیشند و عمل کنند، یعنی دغدغه‌ها و مسئولیت‌هایی مشترک داشته باشند و به موضوعات و اهداف جمعی بچسبند. فقدان زیرساخت‌های وضعیت اضطراری در ایالات متحده باعث می‌شود ما به حال خودمان رها شویم. شاید بیشتر امریکایی‌ها منکر تغییرات اقلیمی نباشند، اما ما به گونه‌ای زندگی می‌کنیم که انگار در انکاریم؛ گویی همۀ ما، و نه فقط رییس‌جمهور فعلی‌مان، «قبول‌اش نداریم».

اسکری کتابش را در سال ۲۰۱۱ و با تمرکز بر فاجعۀ اتمی، و نه تغییرات اقلیمی، نوشت. او ایالات متحده را با سوئیس مقایسه می‌کند که «برای ۱۱۴درصد از جمعیتش فضای پناهگاهی دارد (شامل سکونت‌گاه، نهادها، بیمارستان‌ها و پناهگاه‌های عمومی).» اسکری هشدار می‌دهد اگر (وقتی؟) زمان آن فرا برسد که ایالات متحده از پناهگاه‌های ریاست جمهوری‌اش استفاده کند، ممکن است نخبگان دولتی هم به آسانی نتوانند به آن‌ها دسترسی بیابند. یعنی همان افراد ممتازی که باید به محل امن فرستاده شوند، نشان یا یونیفرمی خاص بر تن دارند که حاکی از این است که باید عبور کنند؛ به جلوی صف بیایند، سوار اتوبوس شوند، در ترافیک راه برایشان باز شود یا سوار هلیکوپتر شوند. اما آیا جمعیت با خوبی و خوشی اجازه می‌دهد آن‌ها، تحت عنوان مصلحت عمومی، رد شوند؟ چه کسی می‌داند چه کارهایی از این جماعتی برمی‌آید که به «ملت»بودن خو نگرفته‌اند و در عوض به منافع شخصی‌شان چسبیده‌اند؟ در آن روز، مشخص خواهد شد این کناره‌گیران، پذیرش عمومی دارند یا مجبورند به نحوی مردم را مطیع خویش سازند.

اسکری جماعت‌هایی نافرمان را به تصویر می‌کشد، اما گمان نمی‌کند این احتمال وجود داشته باشد که رهبران سیاسی در مقابل آنها به خشونت متوسل شوند. آنگونه که او به قضیه نگاه می‌کند، به‌نظر می‌رسد چنین احتمالی مردود است. اما متاسفانه، متخصصانِ هنرِ گریز در سیلیکون‌ولی جور دیگری فکری می‌کنند. بنابر گزارش بلومبرگ، یکی از سرمایه‌داران برجسته چنین چیزی در گاراژ خانه‌اش دارد:
کیفی پر از اسلحه که از فرمان یک موتورسیکلت آویزان است. او به کمک موتور خواهد توانست راه خود را در ترافیک به سوی جت شخصی‌اش بگشاید، و با تفنگ‌ها در برابر زامبی‌های متجاوزی که راه گریزش را به مخاطره می‌اندازند، از خود دفاع کند.

«زامبی‌‌های متجاوز»؟ این نامی نیست که روی همسایگان و همشهریان‌مان گذاشته‌ایم؟ همان نامی که برای حیوانات دست آموز به کار می‌بریم؟

راه‌حل‌های جایگزینِ دیگری نیز در دسترس هستند، هرچند، احتمالاً به اندازۀ آن‌هایی که برای نخبگان سیاسی و اقتصادی در نظر گرفته شده‌اند، انحصاری نیستند. اما به هرحال این‌ها هم مشکلات خودشان را دارند، نه به این دلیل که مردم را کنار می‌گذارند، بلکه به دلیل چیزی که ادعا می‌کنند در آن سهیم هستیم. روش‌های جدید مدیریت اشعۀ خورشید وعده می‌دهند زمین را دوباره خنک خواهند کرد و اقلیم را مدیریت می‌کنند. انگار چنین ترفندهایی برگرفته از داستان‌های پایان جهانی‌ای هستند که برای آن نوشته شده‌اند تا درس‌هایی غم‌انگیز دربارۀ غرور بیش‌از‌حد به خواننده بدهند. آیا باید آب اقیانوس‌ها را به آسمان پمپاژ کنیم تا ابرهایی شکل بگیرند و «سفیدی» بیشتر باعث «بازتاب گرمای خورشید» شود؟ یا باید «آینه‌هایی در فضا کار بگذاریم، که دقیقاً در نقطه‌ای میان زمین و خورشید باشند که در آنجا جاذبه به حالت تعادل برسد» و بدین‌ترتیب بیش از «۲درصد پرتوهای خورشیدی را به شکلی بی‌خطر به آسمان بازگردانیم؟» اودر لورد زمانی دربارۀ این آرمانشهرگراییِ فن‌سالارانه چنین هشدار داد: «گاهی ما خود را با رؤیای ایده‌های جدید تخدیر می‌کنیم؛ می‌گوییم مغزمان نجات‌مان خواهد داد، همین مغز به تنهایی کافی است تا آزادمان کند. با این حال ایده جدیدی برای نجات ما ... وجود ندارد.» لورد می‌گوید: «تنها افراد سالخورده و فراموش‌شده هستند ... که با فکرکردن به این چیزها شهامتشان را دوباره به دست می‌آورند».

همانگونه که بسیاری از مفسران هم اشاره کرده‌اند، این روزها برای بسیاری از مردم تصور پوشاندن خورشید راحت‌تر از تصور پایان سرمایه‌داری است؛ یعنی همان اقتصاد معتاد به رشدی که ما را بدینجا رساند و به نظر می‌رسد ما هم به آن معتاد شده‌ایم و به سوی پایانی تلخ می‌رویم. خاتمه‌دادن به سرمایه‌داری، یا دست‌کم متعادل‌کردن آن، به رهبران سیاسی و اخلاقی شجاعی از بالا و پایین جامعه نیاز دارد. اما به جای آن، ما دانشمندانی داریم که تضمین‌های توخالی‌شان دربارۀ اینکه می‌توانند «با دقت» و «به شکل بی‌خطر» خورشید را بپوشانند، یادآور یکی از دیوانه‌وارترین لحظات کاپیتان ایهابِ هرمان ملویل است: «برای من از توهین به مقدسات دم نزن مرد! من خورشید را هم اگر به من بی‌احترامی کند از جای در می‌آورم».

جدال با خورشید به خوبی می‌تواند مرحلۀ بعدی خشونت تدریجیِ۱ تغییر اقلیم باشد. ویوک شانداز، بنیانگذار «آزمایشگاه تحقیقاتی حفظ فضاهای شهری» به مجلۀ تایمز می‌گوید: «لطفاً در نظر داشته باشید که سوختن آهسته و تدریجی خواهد بود.» آن‌گونه که مدیران پرتوهای خورشیدی وعده می‌دهند، فناوری‌های جدید شاید وقت بیشتری برای ما بخرند، اما خودِ ایدۀ «زمان‌خریدن»، منطق راه‌حل جایگزینِ کناره‌جویان و ثروتمندان را به ذهن متبادر می‌کند، که خیانتی است به ایدۀ دموکراتیکِ موضوعات عمومی.

درمقابل، طرح حاضر دموکرات‌ها، موسوم به «نیو دیلِ سبز»، از ما می‌خواهد همچون ملتی فکر و عمل کنیم که بر موضوعات عمومی سرمایه‌گذاری کرده است؛ درست است که کانون توافق، بهداشت اقلیمی است، اما همچنین برابری و نبوغ امریکایی را نیز در آن لحاظ کرده‌اند. آلکساندریا اوکازیو کورتز، نمایندۀ تازه انتخاب شدۀ کنگره، در یک دیدار عمومی گفت: « قرار است توافق جدیدی صورت بگیرد، این یعنی رسیدن به جامعه‌ای عالی! خارق‌العاده است، می‌توان آن را معادل جنبش حقوق مدنی برای نسل ما دانست». نیو دیلِ سبز از ما می‌خواهد از محاسبات سوداگرانه و بازی‌های مجموع صفر۲، گذر کنیم. رؤیایی جسورانه و بزرگ است. رابینسون مِیر در نشریه آتلانتیک می‌نویسد نیو دیل سبز، شعاری است مانند «خدمات پزشکی برای همه» یا «دانشگاه‌های عمومی رایگان» یا «القای قانون مهاجرت و گمرک‌ها»۳، اما این هم مانند بقیۀ شعارهای خوب «یک جهان‌بینی است؛ یک دیدگاه؛ وعده‌ای که می‌گوید جهان را این‌گونه و آن‌گونه تغییر خواهد داد.»

                                                            •••

پایان جهان، در ملانکولیا، از ناکجا سر می‌رسد. فاجعه‌ای که فیلم تصویر کرده است آن‌چیزی نیست که ما پیش‌بینی کرده‌ایم؛ یعنی جنگ اتمی، یا فاجعۀ اقلیمی، بلکه ظاهراً پایان تصادفی همه چیز است. پایانی که به طرزی غیرمنتظره مناسب است؛ یک سیارۀ سرگردان، از همراهی با منظومۀ شمسی سر باز زده، و جهانِ افرادِ سرگردانی را به نابودی می‌کشاند که آن‌ها هم، با افتخار، از همراهی با یکدیگر کناره می‌گیرند. فیلم می‌گوید شاید به جای آن وضعیت اضطراری‌ای که چشم‌انتظارش هستیم، وضعیت اضطراری دیگری نصیب‌مان شود که سزاوارش هستیم.

بروس ریوردن از موسسه آمادگی اقلیمی، نصیحتی برای آن دسته از نسل هزاره‌هایی دارد که از جمع‌گرایی امتناع کرده، و سودای رفتن به سمت شمال، و زندگی در انزوا را دارند: «درست است که خودتان به تنهایی می‌توانید سبزیجات کشت کنید، اما گندم و حبوبات چطور؟ گذشته از آن، اگر به مراقبت پزشکی نیاز پیدا کنید چه؟» شانداز هم بر اهمیت وابستگی متقابل تأکید می‌کند: «کنارکشیدن، و منزوی‌کردن خود، یکی از خطرناک‌ترین کارهایی است که می‌توانید بکنید». ملحق‌شدن به دیگران قدرتی در اختیارتان می‌نهد که فردگرایی کناره‌جویانه وعده‌اش را می‌دهد، اما از تحقق آن عاجز است. گاهی آن دسته کارشناسان اقلیمی که می‌گویند باید به سرعت تغییر رویه دهیم، انگاره‌های قدیمی دموکراتیک را دربارۀ برابری، روابط متقابل، قدرت موضوعات عمومی، و مأموریت مشترک مردود می‌دانند چراکه به نظرشان دست و پا گیرند، اما شاید همین انگاره‌های قدیمی باشند که –وقتی با شهامت بیامیزند- روشنگر راه شوند.

فیلم ملانکولیا با این صحنه به پایان می‌رسد که همسرِ جان، پسرش و خواهر همسرش درون چادری خالی نشسته‌اند و صدای فاجعه‌ای قریب از بیرون به گوش می‌رسد. آن سه، در غیاب جان، دست‌های یکدیگر را گرفته‌اند. این حرکت شاید مایه تسلای خاطر بیینده نباشد، اما آموزنده است.


• این مطلب را بانی هانیگ نوشته است و در تاریخ ۱۰ دسامبر ۲۰۱۸ با عنوان «No Collision» در وب‌سایت بوستون‌ریویو منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۷ خرداد ۱۳۹۸ با عنوان «تغییرات اقلیمی فاجعه است؟ نه برای میلیاردرها» و ترجمۀ آرش رضاپور منتشر کرده است.

برچسب‌ها: